کد مطلب:187863 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265

هدیه به شاعر از خزینه خالی
مرحوم شیخ مفید، طبری و برخی دیگر از بزرگان به نقل از جابر جعفی حكایت كنند:

روزی به محضر شریف امام محمد باقر علیه السلام شرفیاب شدم، و اظهار داشتم: مولایم! من بسیار تنگ دست و محتاج شده ام؛ از شما خواهش می كنم، مقداری پول جهت تأمین هزینه زندگی ام به من عنایت فرمائید؟

امام علیه السلام فرمود: ای جابر! در حال حاضر، چیزی نزد ما نیست كه به تو كمك دهیم.

در همین بین - كه مشغول صحبت بودیم - كمیت شاعر وارد شد و چند بیت شعر در مدح و عظمت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام فرمود و چون اشعار او پایان یافت، حضرت به غلام خود فرمود: وارد آن اتاق شو، كیسه ای در آن جا وجود دارد، آن را بیاور و تحویل كمیت شاعر بده.

غلام رفت و پس از لحظه ای - در حالی كه كیسه ای در دست گرفته بود - بازگشت، و آن كیسه را جلوی كمیت شاعر نهاد.

سپس كمیت به حضرت عرضه داشت: سرورم! اگر اجازه فرمائی، قصیده دیگری نیز بخوانم؟

امام علیه السلام فرمود: مانعی نیست، چنانچه مایل هستی، بخوان؛ سپس كمیت قصیده ای دیگر در مدح ائمه علیهم السلام خواند، و پس از پایان اشعار، حضرت به غلام خود فرمود: داخل همان اتاق برو، كیسه ای دیگر آن جا هست، آن را برای كمیت شاعر بیاور؛ و غلام نیز اجابت كرد.

بار دیگر كمیت اجازه خواست تا اشعار دیگری را بخواند.

و حضرت اجازه فرمود و سپس فرمود تا كیسه ای دیگر تحویل كمیت گردد.

در این هنگام كمیت شاعر خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت: یا بن رسول الله! به خدا سوگند، من برای گرفتن هدیه و پول، این اشعار را نخواندم و غرض من كسب اموال و متاع دنیا نبود؛ بلكه برای خوشنودی حضرت رسول و رضایت پروردگار این اشعار را سروده ام.

آن گاه امام علیه السلام برای او دعا كرد و به غلام خود فرمود: این كیسه ها را بازگردان و سر جایش بگذار، غلام آن ها را برداشت و در جای اولش قرار داد.

جابر افزود: من با دیدن چنین صحنه ای، با خود گفتم: هنگامی كه من مشكلات خود را برای حضرت توضیح دادم و تقاضای كمك كردم به من فرمود: چیزی نزد ما نیست؛ لكن برای كمیت شاعر، كه چند شعری را سروده است، سه كیسه معادل سی هزار درهم، اهداء می نماید.

در همین افكار بودم كه كمیت بلند شد و خداحافظی كرد و رفت، سپس حضرت فرمود: ای جابر! بلند شو و برو داخل همان اتاق و هر چه آن جا بود، بیاور.

هنگامی كه داخل اتاق رفتم هر چه بررسی كردم، چیزی نیافتم و اثری از كیسه ها نبود، بازگشتم و به امام علیه السلام خبر دادم كه چیزی پیدا نكردم.

حضرت فرمود: ای جابر! ما از تو چیزی را پنهان نمی كنیم و سپس دست مرا گرفت و همراه حضرت وارد همان اتاق شدم، وقتی داخل اتاق شدیم، حضرت با پای مبارك خود بر زمین زد و مقدار زیادی طلا نمایان گشت.

پس از آن فرمود: ای جابر! آنچه می بینی و مشاهده می كنی برای دیگران بازگو نكن؛ مگر آن كه از هر جهت مورد اعتماد باشند.

و سپس افزود: روزی جبرئیل علیه السلام نزد جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و تمام گنج های زمین و ذخایر آن را بر جدم عرضه داشت، بدون آن كه كمترین چیزی از مقام و موقعیت حضرتش كاسته شود.

ولی او نپذیرفت و تواضع و قناعت را برگزید و آن ذخایر و گنج ها را رد نمود.

و ما اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام چنین هستیم؛ و شیعیان و دوستان ما نیز باید چنین باشند. [1] .


[1] اختصاص شيخ مفيد: ص 271، بصائرالدرجات: ص 395، ح 5، دلائل الامامة: ص 224، ح 151.